او
1-من ده ساله: هیچ وقت دوستش نداشتم، چهرهاش با آن سگرمههای درهم کشیده برایم معنی تمام ظلمهایی بود که میشناختم.
او پدر همه آن جوانهایی بود که وقتی در خیابان از کنارشان رد میشدم، دست و پایم میلرزید، همه بدنم مور مور میشد و انگشتهایم میان انگشتهای مامان یا بابا سفتتر.
2- من بیست ساله: گاهی صدایش را میشنیدم یا تصویرش را میدیدم. او دیگر زنده نبود و من سعی میکردم تمام آن خاطرات سیاه را کنار بگذارم شاید بتوانم کمی به او نزدیکتر شوم. میخواندم و میشنیدم به این امید که چیزی در ذهنم عوض شود.
3- من سی ساله: یادم باشد اگر روزی این زواید دست و پاگیر از دورش کنار رفت و کسی او را شبیه همه آدمها تعریف کرد، بخوانم و ببینم او واقعا که بود؟
8 comments:
وقتی کسی را شبیه همه آدم ها تعریف کنند، دیگر چه می ماند برای دانستن این که واقعا که بوده؟
البته متوجه منظورتان هستم ولی فکر می کنید نمی شود تصویری مناسب از مثلا صدام ارائه کرد؟
حتی بی طرفانه ترین زندگی نامه ها می تواند بسیار گمراه کننده باشد چون وزن هر بخش از زندگی یک نفر را درست رعایت نمی کنند و نمی توانند هم که رعایت کند.
مردم عوض می شوند. بچه های ده ساله، بیست ساله و سی ساله می شوند و نگاهشان به موضوعات تغییر می کند.
من در ده سالگی و بیست سالگی دوستش داشتم و حالا نمی فهمم چرا این قدر از سعه صدرش حرف می زنند . کسی که حجاب را اجباری کرد و خیلی چیزهای دیگر را و الگو گرفتن دخترکی را اوشین بر نمی تافت و دستور اخراج مصاحبه گر را می داد.
با این حال ممکن است در چهل سالگی جوری دیگری ببینم. متاسفانه بعضی از پرونده ها هیچ وقت برای آدم بسته نمی شوند. همیشه باز می مانند و بستنشان فقط فریب دادن خود آدم است.
شاید اگر خیلی مشتاق باشی بفهمی طرف که بوده چاره ای نباشد جز اینکه خودت آستین بالا بزنی و مطالب مربوط به او را از دیدگاه خودت بخوانی و زوایدش را از دیدگاه خودت بسنجی.
جواد عزیز
موافقم که بعضی پروندهها راهیچ وقت نمیشود بست اما دوست دارم هر از گاهی برشان دارم خاکشان را بگیرم و یکی دو برگی کم و زیاد کنم
و اگر نشود ترجیح میدهم بندازمشان
توی آتش و از نور و گرمایشان لذت ببرم
بهار جان
مشکل اینجاست که از این آستین بالا زدنها بسیار دارم و نوبت به این یکی نمیرسد. در ضمن هر چه میخوانم ماجرا سیاهتر میشود.
منم هیچ وقت دوسش نداشتم. بذار سیاه تر بشه. چرا مثبت بازی درآریم. خب سیاه بوده
آناهیتا جانم خوبه که باز لااقل پرونده های ِ آدمای ِ الان جلوی ِ روی ِ خودمون بازه و دیگه بچه نیستم مثل ِ اون موقع ها...نه نیاز به تحقیق هست و...تاثیرشو همه جای ِ زندگی مون می بینیم...
زود برگرد
محظوظ شدیم.
ميگويند «دوست دوست آدم دوست آدم است». مشكل منطقي با اين حكم ندارم و با استفاده از آن و اين پستتان نتيجه ميگيرم كه چمران را دوست نداريد. من زياد او را دوست دارم. خودش و دوستش آيت الله خميني را.
Post a Comment