Wednesday, February 21

حفاظت

امروز یک روسری سرمه ای سر کرده بودم، تا وارد اتاق استادم شدم پرسید اتفاقی افتاده؟ چرا سیاه پوشیده ای؟
خیلی تعجب کردم چون اینجا پوشیدن لباس سیاه اصلا کار عجیبی نیست، هر روز دخترهای زیادی را میبینم که حتی سرا پا سیاه به محل کارشان میروند. احتمالا بین روسها هم نباید معنی خاصی داشته باشد، ایرنا همسر استادم را خیلی روزها با یک بلوز و شوار سیاه دیده ام.
توی همین فکرها بودم که پرسید من اصلا نمی فهمم چرا این روسری را سر می کنی؟ با ساده لوحی جواب دادم پوشیدن اش برای تمام دخترها و زنهای مسلمان اجباری است .
گفت این را که می دانم و دیده ام اما دلیل اش را نمی فهمم، فلسفه خیلی سختی دارد؟
هر چی فکر کردم فلسفه ای که خودم و او را راضی کند پیدا نکردم فقط گفتم نه!
انگار این سوال و جواب را چندین بار دیگر هم امتحان کرده باشد و جوابها راضیش نکرده باشند ادامه داد پس فقط برای حفاظت است؟ و کلمه protection را به کار برد.
جواب دادم بله و منتظر بودم بپرسد اینجا که خطری تهدیدت نمی کند چرا برش نمی داری؟ اما فقط تکرار کرد ولی من باز هم نمی فهمم.
برای اینکه خیلی احمق جلوه نکنم گفتم من هم اعتقاد چندانی بهش ندارم و بیشتر به خاطر خانواده ام برش نداشته ام.
برای تمام کردن بحث گفت: Any way it is your problem
گاهی وقتها فراموش می کنم که آدمها با دیدن من چه فکرها که از ذهن شان نمی گذرد، اما فقط گاهی وقتها.

No comments: