Tuesday, May 22

سیاه ـ سرخ

دو سال پیش روزهای میان مرحله اول و دوم انتخابات ریاست جمهوری، در دانشگاه و کلاس زبان دخترهای زیادی دور و برم بودند که امید داشتند با رای دادن به احمدی نژاد مشکلات اقتصادی به یک‌باره رفع و رجوع شود.
آنروزها من که مقنعه‌ام از همه‌شان تنگ‌تر بود و مانتوام از همه گشادتر، وقتی هیچ راهی برای عوض کردن نظرشان پیدا نمی‌کردم، می‌پرسیدم حاضرند بگیر و ببند حجاب و ... را تحمل کنند دوباره؟ آنها هم احتمالا با احساس از خود گذشتگی زیاد جواب می‌دادند حاضرند چادر هم سر کنند .
این روزها خیلی دوست دارم ببینم‌شان و بپرسم سیاهی چادر باعث افتخارشان بود سرخی خون چه طور؟

8 comments:

Anonymous said...

متنت زیبا بود، گرچه حرفت تلخ خواستم حالا که دل‌خوشی از نوشتن درباره این موضوع ندارم حداقل این‌جا همراهی کرده باشم

Anonymous said...

...

Anonymous said...

تو این گرما هر بار که پامو از خونه بیرون می ذارم، این سوال تو سرم زنگ می زنه. چرا ما طبیعی ترین حقامونم، اولیه ترین حقامونم تو خاک خودمون نداریم؟ و اینکه من چی کار می تونم بکنم؟ تازگی ها تو فکر اعتصاب غذا تو میدون استنیسلس هستم. باید برم چند با چند تا از این انجمنهای حقوق بشر نانسی هماهنگ کنم ازم حمایت کنن تا کارم بازتاب پیدا کنه. نمی خوام کارم فقط در رو خشمم باشه! می خوام نتیجه داشته باشه. هر چند کوچیک

Anonymous said...

آناهیتای عزیز سلام. خوبی؟ آن چه درایران اتفاق می افتد را بی خیال شو! تودیگر در کشوری هستی که باید به خوبی درس بخوانی, به خوبی تجربه کنی و به خوبی بیاموزی که اگر روزی آمدی این جا بتوانی بر اساس آن چه که آموخته ای برای ساختنش همت کنی.
می دانم توصیه سختی است که فراموش کنی آن چه در ایران بر سر مردم می آید, اما چاره چیست؟ تو آنجایی و دستت از هر کاری برای این مردم کوتاه, اما اگر از زیبایی های آن جا از قانون مداری و نظم از مصادیق آزادی و چیزهایی از این قبیل بگویی برای هموطنانت بیشتر مفید فایده است.
تاکید می کنم آناهیتا... بیان مصادیق آزادی و قانون برای مردم ما یعنی باز کردن چشمشان به آن چه باید داشته باشند وندارند و یا حتی نمی دانند که باید داشته باشندش

موفق باشی

تيستو سبزانگشتي said...

واقعا چطور چشماشون رو بسته بودن؟؟من هم يادم ميفته كه چقدر با اين مدل افراد و از اونا بدتر كساني كه انتخابات رو تحريم كرده بودن كلنجار ميرفتيم دلم ميخواد...

Anonymous said...

کجایید؟ سرتون شلوغ شده باز؟ چرا هیچ نمی‌نویسید

Anonymous said...

دیشب سینما 4 یه فیلم نشون داد
"به آهستگی"
و من همه مدت داشتم به وبلاگ تو فکر میکردم
به این که چرا به اهستگی؟
هنوز هم نمیدونم
خوش باشی و موفق

آناهیتا said...

نسرین جان
سلام و ممنون
موضوع اصلا پیچیده نیست
سالهای زندگی به نظرم سریع می‌گذرند و روزهایش به آهستگی

راستی ببخش که نگذاشتم راحت فیلم را ببینی