Sunday, January 6

سال نو

طبیعی است که در این ماجرای تبدیل 2007 به 2008 هیچ حس سال جدید نداشته باشم حتی اگر یک درخت کاج مصنوعی با چندین گوی رنگی هم دو سه هفته ای عضو جدید خانه مان بوده باشد و توی صندوق پست همسایه ها هم کارت تبریک انداخته باشیم که پیرزن تنهای آپارتمان بغلی را هم کلی ذوق زده کند و البته متاسف که به خاطر آرتروز شدید دستهاش نمی تواند جوابمان را بدهد.
به هر ترتیب حس سال نو نیامد که نیامد حتی به زور ده ها ایمیل تبریک که فرستادم و گرفتم.
این دو روز آخر هم طبق معمول مشغول کارهایی بودم که قاعدتا باید به مرور در طول دو هفته تعطیلات انجام می شدند.
با رخشا و وایتکس به جان وان و گاز و سینک و خلاصه هر چه دم دستم بود افتادم، خاک چند تا گلدان را عوض کردم و برای شب عید پیاز سنبل و نرگس کاشتم. تمرین هایی که در طول ترم تحویل گرفته بودم صحیح کردم و لیست نمره ها را تایپ کردم.
و حالا که آمده ام اینجا درس فردا صبح را دوره کنم کمی حس شب سیزده بدر را دارم و سال نو، خصوصا که 5 روز دیگر، درست می شود یک سال که اینجایم.

2 comments:

Anonymous said...

مگر اونجا هم رخشا هست؟! وای آناهیتا جونم می دونی یاد چی افتادم؟ یاد اون روزی که تو توی دانشکده لیوان من رو با رخشا شستی و من چشمام چهارتا شده بود که چطوری بدون دستکش آدم به این پودرا دست می زنه! دستت درد نکنه هنوزم هر چی لیوانم رو می بینم یاد اون روز می افتم

Anonymous said...

vai, manam yadam oftad ke to chetoor sabzi haye eftare mahe ramezane, daneshkade ro shosti!
yadete, .......
manam chesham 4 ta shode bood :)