Friday, November 4

فوريه ده؛ نوامبر يازده

باد سرد ساحل ، سرماي فوريه را ميكوبيد روي گونه هاي سرخ شده دختر و از پشت شيشه بخار گرفته منظره داخل رستوران وهم انگيزتر به چشمش مي آمد.
آرام كنار پسر قدم برميداشت و سعي مي كرد متقاعدش كند كه برايش فرقي نمي كند كجا و چي بخورند.
دو ماهي بود هم كار شده بودند و روز به روز بيشتر كار را از پسر تحويل ميگرفت ، تا اينجا أمده بودند تا با تيم مركز تحقيقات دانشگاهي آشنا شود.
مشتهايش را توي جيب پالتو گره كردم بود و هر قدم كه برميداشت فكر ميكرد چند ثانيه نزديكتر شده به پايان هم صحبتي اين شام لابد دو سه ساعته با اين هم كار اهل پاريس ؛ و تمام شدن جلسه پنج شش ساعته فردا و برگشتن به خانه .

خورشيد دو غروب اوايل ماه نوامبر دلربايي ميكرد و گرماي مطبوع هوا را دلنشين تر؛ نم دريا آميخته به بوي ماهي دماغش را قلقلك مي داد و آهسته كنار مرد قدم برمي داشت و خيابان ها و ساختمان ها را نشانش ميداد.
دو ماهي بود رييسش شده بود و امروز به تيم مركز تحقيقات دانشگاهي معرفي اش كرده بود.
دور درياچه قدم ميزدند، چشمش به قوها بود ، دستها دو طرفش تاب ميخوردند و داشت برايش ميگفت چه راه هايي براي بهبود ساختار آر اند دي شركت به ذهنش ميرسد.
يك مرغ دريايي از مقابل پايش پريد؛ فكر كرد شام بروند به يكي از رستوران هايي كه قبلا غذا خورده يا يك جاي جديد را امتحان كنند.
دلش نمي خواست عصر پاييزي به اين زودي ها به آخر برسد؛ يادش آمد مرد اهل جايي در جنوب فرانسه است .

1 comment:

Maryam said...

Anahita ye azizam,
kheili kheili khoshhalam ke dobare inja minevisi.