.....
تو در پاییز رفتی در آغاز فصل خزان
و مگر می شد که فصل دیگری باشد. مگر می شد بهار باشد که با شاخه شاخه گل ها و درخت ها سبز می شدی و تابستان که درخت های باغ و باغچه را پر بار می دیدی.
و یا زمستان که چله های کوچک و بزرگش را تا شروع بهار می شمردی.
تو در پاییز رفتی تا ما هم با آسمان بگرییم وقتی از بالای تپه زرد شدن درختان تنومند خانه ات را نگاه می کنیم.
شمعدانی ها را آب می دهم، خاک خریده ام تا گلدان بنفشه و حسن یوسف را بزرگتر کنم، کاش دستان سبزت را به ارث برده باشم.
زردی شله زرد را کاسه کاسه در تمام آشپزخانه تقسیم می کنم، بوی گلاب و زعفران تمام خانه را پر می کند، درست مثل آن روزها که کاسه های شله زرد و شیر برنج روی کابینت صف می کشید کاش هر آنچه آموخته ای یاد گرفته باشم.
امروز دو سال است که تو از ما دوری، و من از مزار و خانه ات هم.