Sunday, August 12

گل فروش


من به شدت با آن شاعر محترمی که گفته:" ای گل فروش گل چه ...." مخالفم و آن قدر این شغل را دوست دارم که نقشه کشیده ام زودتر بازنشسته شوم و بروم دنبال این کار. البته معلوم نیست از کدام کار شروع نشده ای باید زود بازنشسته شوم!

امروز توی یکشنبه بازار پیرمرد و دو نسل از اعضای خانواده اش محصولات مزرعه شان را می فروختند.

شش گلدان شمعدانی شش یورو، دوازده تا ده یورو.

یک جعبه شش تایی با گل های چند رنگ برداشتم اما چشمم روی گلهای یکدست سرخ جعبه بغلی گیر کرده بود.

هفت یورو پول توی دستم را به طرف پیرمرد دراز کردم و او فقط اسکناس پنج یورویی را برداشت، شاید همین کارش بهم جرات داد بگویم یکی از گلدانهای آن جعبه را هم می خواهم.

با خوشرویی پر گل ترینش را جدا کرد و داد دستم ، داشت بلند بلند حساب می کرد که چقدر از دو یورویی که گرفته باید پس بدهد که گفتم همه اش باشد.

از این که این بار من به او تخفیف داده ام دو بار تشکر کرد و چند آرزوی خوب هم برای آخر هفته مان چاشنی اش کرد.

پ ن: عکس بالا پنجره خانه جدید است و باغچه (!) نقلی که آرزویش را داشتم.